کارنده درختي باشيم که ديگران ثمر آن را خواهند خورد!
عارف جهش عارف جهش

مطلب گرفته شده از کتاب " خدمت وخیانت روشنفکران "

از طبری با کمي تلخيص



 

 

  دراين روزها گاه با برخي ازروشنفکران با ارزش و انسان دوست روبرو مي‌شويد که در برابرهجوم پيشامدهاي ناگوار، خلع سلاح شده اند و با شتابي هرچه تمام تر هرگونه شيوه مبارزه مثبت و پي گيري در نبرد اجتماعي را کوششي ‌بي‌ثمر شمرده، بار ديگر به تاريک خانه افکار ناخوش و ذهنيات نا هنجار و ناموزون خود پناه برده اند.

بعضي از آنها نمي خواهند براي دست يافتن به حقيقت، از هفت خواني که بر سر راه آنست، بگذرند. برخي در غرقاب نوميدي جانگزا و بيزاري درمان ناپذير مي افتند. برخي از آنها پرستنده حقيقت هستند و عدالت را دوست دارند و از حقوق بشري دفاع مي‌کنند، ولي به شرط آنکه اين پرستش مزاحمت به بار نيآورد. آنها که در سکوت باطن خود سير کرده اند، از غوغاي مخوف وآشفته جامعه وحشت دارند واين حس مردم گريزي، آنها را هميشه به زوايا مي‌کشاند.

در حالي که فکر بدبين زبان و قلم گزنده و زننده برخي از آنها بيان ‌بي ‌رياي درد و ناکامي آنهاست، برخي ديگر از اين اسلوب جديد "روشنفکرانه" استفاده مي‌کنند تا به احساسات خود پسندانه خود، احساسات ناشي از ترس جان، حفظ مال و امنيت شخصي خود، حله اي که تارش از الهامات شاعرانه و بردش از افکار فيلسوفانه است، بپوشانند.

بايد در ميان آن روشنفکران ارجمند، که تلخي مصائب گذشته و ناگواري حوادث اکنون و تاريکي منظره آينده، آنها را به خشم آورده و نوميد ساخته و بعضي از روشنفکر نمايان خودپسند، که کاخ فلسفه و تخيل خود را تا ثريا بالا مي‌برند و سايه مخوف آن را بر روي همه چيزهاي ثمربخش، خجسته، فاضل و اصيل مي‌افکنند، فقط براي آنکه امنيت کوچک خود را از تطاول مصون نگاه دارند، فرق بسيار گذاشت. اگر زيست اين دو دسته اين اندازه با هم تفاوت دارد، کلماتشان به يکديگر شبيه است. حالا مستوره اي از افکار و کلمات آنها را برداريم و در معرض بحث وانتقاد قرار دهيم.

روشنفکر مايوس - خوب شما را پيدا کردم، مدت‌ها بود که مي‌خواستم انتقام خود را از يکي از اين آقايان طرفدار توده‌ها بکشم، به عقيده من اگر ديگر شما دم از آزادي بزنيد، فقط براي اينست که حيا را فراموش کرده ايد. تمام رشته‌هاي ملت افغان در اثر شاهکارهاي شما پنبه شده. اگر مرد ميدان نبوديد، چرا پا در ميدان گذاشتيد؟ چرا ملت را تحريک کرديد و خودتان کنار رفتيد؟

- بطورساده و بدون پيرايه، ادعاي شما برضد ما اينست. که چرا فتح نکرديم؟ چرا شکست خورديم؟

ما اين را اعتراف مي‌کنيم که فتح نکرديم و دچار ناکامي شديم. حتي اگر بار اين شکست و ناکامي هم متوجه ما باشد، ولي همه اينها دليل بر اين نيست که دنيا به آخر رسيد و صحبت مبارزه در راه آزادي قدغن شده و ما بايد از خجالت قطره اي آب شده و به زمين فرو برويم. هر جنبشي در جهان فتح و شکست دارد. مگر جنبش ستمکشان دنيا فقط و براي نخستين بار در افغانستان و آنهم در زمان ما رخ داده است؟ جنبش زياد بوده و اين جنبش‌ها گاه در اثر نيرومند تر بودن دشمن به موفقيت نرسيد، ولي بار ديگر با گرفتن تجربه از شکست گذشته تجديد شده و پيش تر رفته است.

تاريخ بشر تا امروز تاريخ مبارزه بوده است. بر سر هريک از اين عقايد که امروز جزء مبتدلات علمي است، آدم سوزانده اند و خون ريخته اند. آن امتيازاتي که امروز بشر به آساني از آن برخوردار است، در نتيجه کشمکش و نزاع سخت تحميل شده است، نزاع و کشمکش اجتماعي را نمي توان تعطيل کرد. اگر من و شما آن را تعطيل کنيم، خود آن تعطيل نخواهد شد. اگر من و شما از اين ميدان بيرون برويم، کساني ديگر وارد آن خواهند شد.

روشنفکر مايوس - شما مي‌گوئيد ما شکست خورديم. يک روز خواهد رسيد که فتح خواهيم کرد؛ آخر آن روز چه روزيست؟
ـ توده‌ها در مبارزه خود براي تاريخ از پيش معين شده پيکار نمي کنند. حرکت جامعه را بطور کلي قوانين تکاملي معين مي‌نمايد، ولي شکل اين حرکت را نمي توان به درستي در جزئيات آن پيش بيني کرد. ممکن است ما به قول آن دهقان پير در آن قصه معروف فقط کارنده درختي باشيم که ديگران ثمر آن را خواهند خورد.

روشنفکر مايوس - من در باره خودم اعتراف مي‌کنم که آنقدر نمي توانم شيفته آرمان خودم باشم که براي خودم، از نتايج خوب آن آرمان هيچ سهمي قائل نشوم. مقصود من بهيچوجه فايده شخصي نيست، ولي لااقل ببينم که زحمات من به نتيجه رسيده است و يا از نتيجه آن مطمئن شوم.

- فايده يک چيز نسبي است. هر نقطه که در جلوي ما قرار دارد، خود نقطه، هدف است. هدف انسان هميشه فراتراز دست اوست. با اين نسبي بودن هدف، يک فرد مبارز وقتي وظايف خود را دراصلاح جامعه خوب انجام داد، هميشه از خود رضايت دارد.

روشنفکر مايوس - آنچه که شما پيشنهاد مي‌کنيد يک عمل مخالف با غرايز بشري است، اصولا طرز برخورد به قضايا در نزد هرکس طوري است. روح ما در مقبره خود مي‌تواند از دريچه‌هاي گوناگون به دنيا نگاه کند. خيلي چيزها ديدم که از دور جالب بود و مرا گيج کرد و به سمت خودش کشيد. ولي وقتي که نزديک رفتم، مجبور شدم از تعفن آن فرار کنم.

همه چيزافسانه است. آزادي، عشق، اجتماع، عدالت، همبستگي، پيشرفت، ترقي، تعالي. اين کلمات براي من عروسک‌هائي هستند که بشر شکم آنها را از بدجنسي و تقلب خود پر کرده است.

- شما در يک ماليخولياي شاعرانه گم شده ايد. وقتي انسان مايوس و عصباني است، حوصله ندارد منطقي، خونسرد و بي طرف فکر کند. افکار هر قدر با حالت روحي شخص جور باشد آنها را بهترمي پذيرد. براي آدمي که خود را در جنگ زندگي شکست خورده تصور مي کند، اين تمايل که "اصولا لغو و هجو است " قوي است.

افکار شما مجموعه اي از آن افکار انحطاطي است که در دنياي کهنه، دنياي زوال يابنده اين اواخر گل کرده است. فلسفه "آلبر کامو" و "ژان پل سارتر" و يا هذيان‌هاي تلخ "کنالي"، نويسنده انگليسي و اين قبيل افکار همه از يک چيز سرچشمه مي‌گيرد و آن اينست که نظام جامعه کنوني بهم خورده، شيرازه آن از هم پاشيده و فقط آن کساني که راه يک نظام بهتر و عالي تري، راه فردائي، را يافته اند خوش ببن اند والا تمام کساني که به راه ديگري عقيده ندارند و در حصار امروز محبوس مانده اند، چون در اطراف خود جز بيهودگي وهرج و مرج نمي بينند، به "اصالت بيهودگي و هرج و مرج" معتقد مي‌شوند.

اين افکار انعکاس حقيقت نيست، بلکه انعکاس وضع زمان است. انعکاس يک واقعيت موقتي است. افسوس که زندگي در واقعيت کنوني اش همين است و بايد براي بهتر کردن آن کوشيد. در حوصله ما و در قدرت ما نيست که آن را بکلي عوض کنيم، ولي وظيفه "انسان با شعور بودن" در اينست که آن را ولو کمي هم باشد، بالاخره عوض کنيم. اين وظيفه انسان با شعور است.

روشنفکر مايوس - من از اين لغت انسان شما چيزي نمي فهمم - هيچ فکر نمي کنم که انسان حالت ترقي يافته حيوان باشد. من بکلي اين تئوري را علي رغم تمام قوانين تحول و تکامل زير و رو مي‌کنم. انسان نوع تنزل يافته حيوان است. شما نگاه کنيد در دنياي حيوانات زندگي بصورت يک نظام مرتب اداره مي‌شود. در خانواده ميمون‌ها، در گله آهوها، در لانه مورچه‌ها، در کندوي زنبورها از اين قبيل رسوائي‌ها وجود ندارد. انسان به عنوان يک موجود زنده بسيار احمق تر، مبتلاتر، سیلی خورده تر، گيج و گول تر از پست ترين حيوانات است. اين تکامل نبود تنزل بود.

- شما حقيقتي را پيدا کرده ايد، ولي آن را وارونه تعبير مي کنيد. درست است که دنياي حيوانات را غرايز حيواني بطور منظم اداره مي‌کرد و درست است که در دنيا انسان که نقش غريزه کم شده و ملکه دماغي نيرومند تري که تازه در حال نشو و نما بود، به نام عقل بروز کرد، آن نظام گذشته بهم خورده ولي از آن اينطور نبايد نتيجه گرفت که بدبختي بشر نتيجه عقل اوست و عقل نتيجه تنزل غريزه است.

حاجت‌هاي زندگي بشري بمراتب وسيع تر و بغرنج تر و پيچيده تر از حيوان است، آنچه حيوان را دلخوش مي‌کند. براي هر بشري ممکن است بدست بيآيد، ولي او از اين مرحله جلوتر رفته است. تصور نمي کنم اگر امروز به ما پيشنهاد کنند با تمام شرايط مادي زندگي يک حيوان مشغول امرار معاش شويم، به ما خوش بگذرد و خودمان را خوشبخت حس کنيم. محصولات عقل به مراتب عالي تر از محصولات غريزه است.

البته تا يک عقل رشد يافته اجتماعي بر همه چيز حکومت کند مدتي تلاش لازم است. اين تلاش ناگزير، در وراي تمايلات من و ما انجام خواهد گرفت. هرچه شما به بشريت لعنت کنيد و کيش پرستش تمدن حيواني را رواج دهيد، بشريت فضائل خود را بوجود خواهد آورد و جنت ماواي خود را درست خواهد کرد.

بدبختي بشر امروزي ناشي از آنست که هنوز عقل واقع بين و درستي را که براي حمايت از تمام مزاياي حياتي او مجهز باشد، بر خود حاکم نساخته است. متناسب با هرج و مرج در اقتصاد، يک نوع هرج و مرج در عقل‌ها، در فکرها حکمفرماست. بشر در حالت تهيه دنياي مخصوص خود است. تا آنکه بر روي اين مرداب‌هاي سرد قطبي اين قصر بزرگ ساخته شود، کساني زياد بايد زير تازيانه بادهاي گزنده و در داخل آب هاي متعفن و منجمد خفه شوند. صحنه حزن انگيز اينجاست، ولي نمي توان از وحشت کار و کوشش به سرنوشت تلخ تسليم شد. نمي شود گفت: چون براي ساختن خانه اين کار لازم است، من در اين وادي مخوف به زندگي خود ادامه مي‌دهم. چنين گفتن ناشي از تنبلي و تسليم در مقابل بدبختي است. چنين گفتن ناشي از جمود روح است، خوشبختي را بايد در عين سختي‌ها بوجود آورد.

روشنفکر مايوس - خوشبختي! اين هم يکي از کلمات معمائي است که در پشت سر خود هيچ معناي جدي ندارد. من گاه خوشبختي را در عدم اساس و عدم حرکت، در رخوت مطلق و در نشئه‌هاي سنگين و کرخت کننده جستجو مي‌کنم.

- اين ديگر عجيب و وحشت آور است. بيائيم اين فلسفه شما را که توصيه منطقي استعمال مواد مخدر است عمومي کنيم. دنيائي خواهيم داشت مملو از موجوداتي که به حالت رخوت يا به گفته شما به حالت جنيني فرو رفته اند. آنوقت حتي کساني که وسائل ادامه اين نشئه را فراهم کنند وجود نخواهند داشت و نشئه شما نيمه کاره خواهد ماند.

من خوشبختي را نه در بي فهمي و بي حرکتي، بلکه در تکاپوي شديد فهم و جنبش قوي جستجو مي‌کنم. شما نشاط کار، نشاط خلاقيت، نشاط ايجاد و پيشرفت را فراموش مي‌کنيد. شما براي انحطاط، فلسفه اي درست کرده ايد و اين کار از آن انحطاط زشت تر است. روشنفکري شما به جاي آنکه راهنماي شما و ديگران باشد، طلسم سرگشتگي شما و ديگران شده است. شما بايد فکر کنيد وايجاد نمائيد و بجنبيد و مبارزه کنيد.


روشنفکر مايوس - مبارزه! مبارزه براي چه؟

- آهنگ کلام شما بکلي عوض شده. حالا وقتي فکر مي کنم مي‌بينم تناقضي در گفتار شماست که بايد آشکارش کنم. در ابتداي صحبت خود مي‌گفتيد که چرا ما در مبارزه محکم نرفتيم و شکست خورديم؟ چرا پيگير و لجوج نبوديم، حالا نه فقط مبارزه، نه فقط زندگي، بلکه تمام فعاليت بشري را مسخره مي‌کنيد.

ما بر سر گورهاي خود ناچار بايد بکوشيم تا از مفهوم حيات به آن بهترين نحوش استفاده کنيم . اين يک چيز ناگزير است. ما موجودات زنده هستيم، زندگي در برابر ماست. زندگي بر گردن ما است. بايد براي آن فکري بکنيم. بايد براي روبرو شدن با زندگي مجهز باشيم. افراد بشر در نزاع خود دسته بندي شدند، افکار نزاعي و مبارزه اي پيدا کردند. يک نوع از اين افکار متعلق به آن دسته وسيع و بزرگي است که وسائل زندگي را تهيه مي‌کند، انواع ديگرآن متعلق به اشکال مختلفه اي از طفيلي‌هاست. که اين وسائل زندگي را غصب کرده اند. بالاخره از ميان اين دو دسته بايد يکي را انتخاب کرد.



شما در ابتداي صحبت ها ونشرات خود مطالبي گفتيد که فراموش نکرده ام. شما نتايج ناکامي ما را زياد به رخ ما کشيديد، ولي نخواستيد از فوائد کار و مبارزه ما چيزي بگوئيد. اگر شما راه ديگري داريد که به نتايج درستي برسد، غير از آن طرق ماليخوليائي که نه چاره و نه مسکن درد است، بلکه آن را شديدترمي کند، بيائيد از آن راه برويم؛ ولي من غيرازاين راهي نمي شناسم.

ما، يکبار به زمين خورديم، لباس ما دريده و دست و پاي ما شکسته شد. دشمنان به ما خنديدند و دوستان از پيروزي ما نوميد شدند. ولي ناقوس ختم زمانه را نزده اند. ما وقت داريم که دوباره برخيزيم و اميدواريم که دوباره نيرومند شويم و شما که در صف دوستان مبارزه ما را تماشا و تشويق مي‌کرديد، امروز هيچ وظيفه اي نداريد جز آنکه بگوئيد: در اثر خطاي خودتان به زمين خورديد، ولي تا دير نشده برخيزيد و براي مبارزه تازه اي آماده شويد.

روشنفکر مايوس - شايد آنچه که شما مي‌گوئيد درست باشد، ولي من آدم تمام شده اي هستم از من کارى ساخته نيست و به من هم زياد کندوکو نکنيد. من از اين نوري که شما مي‌خواهيد در تاريکي مانوس و نوازش دهنده من بياندازيد وحشت دارم.

- خواهش دارم اين آخرين سنگر دفاعي خود را رها کنيد و از گور تاريک افکار مرده خود بيرون بيآئيد. وحشت شما از نور يک ناخوشي است. آينده به خلاقيت شما محتاج است و نسل جوان مي‌تواند از دم و کارنامه های علمی فلسفی هنري فرهنگی شما قوت بگيرد. باعث افسوس است که شما نادانسته در مقبره مخوف خود طلسمي درست کنيد که ستمکاران جامعه با آن دست و پاي جوانان ما را ببندند. طبيعت سرود آفرينش و تکامل مي‌خواند. بيائيد ما با اين سرود طبيعي هم آهنگي کنيم.

آغوش آينده براي شما گشاده است. با تائيدات شماست که کاروان خسته بشر جان گرفته راه خود را چابکتر خواهد پيمود. شما در اين گريز از صحنه از همه سو زيان زده ايد و در همه جانب زيان کرده ايد.

تاريخ در باره شما ساکت نخواهد بود و لاقيدي و خنده و استهزاء شما مانع قضاوت او نخواهد شد. به آن فلسفه اي پايبند نشويد که مادرش همان احساسات سفله ايست که انگل هاي اجتماع را پرورش داده و از آن خيانت‌ها و رذالت‌ها زائيده است. به آن فلسفه پايبند شويد که ديوار ياس و جهل را از مقابل آينده بر مي دارد و يک چيز واقعا دلبستني و دوست داشتني در کره ما بوجود مي‌آورد که عدالت نام دارد.

بدون يک شک ابليسي و با ايمان طاهر و بي غشي در اين معبد بزرگ عدالت قدم بگذاريم. ايمان ما سرانجام فتح خواهد کرد و ايمان ما سرانجام تحقق خواهد يافت. در اين کار نه فقط يک هدف عالي متصور است، بلکه سکونت روح و رضايت وجدان تامين مي‌شود.

روشنفکر مايوس - خوب است به سراغ رسوائي‌هاي خود برويد. چاره درد را در جاي ديگر جستجو کنيد. اينجا دشمن شما نخوابيده است. هيچ چيز براي من از اين جملات مشعشع و بي معناي شما نفرت آورتر نيست. اگر مي خواهيد اصلاح کنيد اول از ميان خودتان و از خودتان شروع کنيد.

- من از سخت ترين توهين شما نمي رنجم، زيرا براي شما و احساسات شما فضيلتي قائلم. از عيوب خود هم ‌بي‌خبر نيستم و خود را نيز مانند پيامبري که جز نصيحت گوئي کار ديگري نداشته باشد معرفي نمي کنم. من آن چيزي را گفتم که به نظرم رسيد و آنها را حقيقت مي‌دانم و بدان پايبندم.

دراينکه بايد اصلاح را از خود شروع کنيم با شما هم عقيده ام. در اينکه شما "عنصر خطرناکي" نيستيد و در عالم خود با آرامش و بي طرفي نشسته ايد شک ندارم ولي فقط دردم اينست که چرا سکوت و بي طرفي گزيده ايد؟ ما شما را شماتت نمي کنيم از شما مدد مي‌طلبيم، ما از شما عيب جوئي نمي کنيم و شما را پند نمي دهيم، فقط مي‌خواهيم شما را به همراهي با خود برانگيزيم، در گفتار ما صداقت و فروتني و حس حقيقت بيني است.

به معني کلام ما لطفا پي ببريد و همانطور که ما بر خود فرض مي‌کنيم که شما را درک کنيم، شما نيز بکوشيد تا ما را درک کيند.


September 16th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي